
جواب گسترش مثل نویسی صفحه ۱۲۲ درس هشتم نگارش دهم
پرسش: مثل های زیر را بخوانید، سپس یکی را انتخاب کنید و آن را گسترش دهید.
✅ با ماه نشینی، ماه شوی، با دیگ نشینی، سیاه شوی.
✅ تهی پای رفتن، بِه از کفش تنگ.
✅ جایی که نمک خوردی، نمکدان مشکن.
✅ فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه.
✅ شاهنامه، آخرش خوش است.
پاسخ:
✅ با ماه نشینی، ماه شوی، با دیگ نشینی، سیاه شوی.
مفهوم: به تاثیر پذیری اشخاص از هم نشینان خود اشاره دارد ،اگر با فرد خوش نام هم نشین بشوی، خوش نام می شوی و برعکس.
گسترش: “
تأثیر همنشین بر انسان، واقعیتی انکارناپذیر است که در طول تاریخ مورد توجه اندیشمندان، شاعران و بزرگان قرار گرفته است. ضربالمثلهای گوناگونی در فرهنگهای مختلف وجود دارند که به این موضوع اشاره میکنند، از جمله ضربالمثل فارسی «با ماه نشینی، ماه شوی، با دیگ نشینی، سیاه شوی.» این ضربالمثل به روشنی بیان میکند که انسانها به طور ناخودآگاه از محیط و افرادی که با آنها در ارتباط هستند، تأثیر میپذیرند.
این تأثیرپذیری میتواند در ابعاد مختلف زندگی فردی و اجتماعی نمود پیدا کند. از نظر شخصیتی، همنشینی با افراد خوشاخلاق و مثبتاندیش، باعث تقویت ویژگیهای مثبت در فرد میشود و برعکس، معاشرت با افراد منفیگرا و بدخلق، میتواند منجر به بروز رفتارهای ناپسند در فرد شود. به همین دلیل است که در آموزههای دینی و اخلاقی، همواره بر گزینش دوستان و همنشینان شایسته تأکید شده است.
از نظر رفتاری نیز، انسانها ناخودآگاه رفتارهای اطرافیان خود را تقلید میکنند. این امر به ویژه در دوران کودکی و نوجوانی که شخصیت فرد در حال شکلگیری است، اهمیت بیشتری پیدا میکند. به عنوان مثال، کودکی که با افرادی مودب و منظم معاشرت میکند، به احتمال زیاد خود نیز فردی مودب و منظم خواهد شد. در مقابل، کودکی که در محیطی پر از خشونت و بینظمی بزرگ شود، ممکن است رفتارهای خشونتآمیز و بینظم از خود نشان دهد.
تأثیر همنشین حتی میتواند بر موفقیتهای فردی و اجتماعی نیز مؤثر باشد. معاشرت با افراد موفق و با انگیزه، میتواند الهامبخش باشد و فرد را به تلاش بیشتر و دستیابی به اهدافش تشویق کند. در مقابل، همنشینی با افراد بیانگیزه و ناامید، میتواند باعث کاهش انگیزه و سرخوردگی فرد شود.
علاوه بر موارد ذکر شده، تأثیر همنشین میتواند بر باورها، ارزشها و حتی سبک زندگی فرد نیز تأثیرگذار باشد. به همین دلیل است که انتخاب همنشین مناسب، یکی از مهمترین تصمیماتی است که هر فرد در زندگی خود میگیرد.
برای بهرهمندی از تأثیرات مثبت همنشین، لازم است که در انتخاب دوستان و معاشران خود دقت کنیم و با افرادی که دارای ویژگیهای مثبت اخلاقی، رفتاری و شخصیتی هستند، ارتباط برقرار کنیم. همچنین، باید از معاشرت با افرادی که دارای ویژگیهای منفی هستند، پرهیز کنیم.
در نهایت، میتوان گفت که تأثیر همنشین بر انسان، واقعیتی غیرقابل انکار است که میتواند زندگی فرد را به طور چشمگیری تحت تأثیر قرار دهد. بنابراین، انتخاب همنشین مناسب، یکی از مهمترین عوامل موفقیت و خوشبختی در زندگی است.
“
✅ تهی پای رفتن، بِه از کفش تنگ.
مفهوم: از چیزی محروم بودن ، بهتر است تا داشتن آن و از آن رنج کشیدن.
گسترش:
“تهی پای رفتن، بِه از کفش تنگ”؛ این نه فقط یک ضربالمثل، که چکیدهای از تجربهی زیستن است، عصارهای از درک ظرافتهای هستی. گویی پندی است از زبان طبیعت، از زمینی که گاه نوازشگر است و گاه سوزان، اما همواره صادق.
تصور کن، پاهایی برهنه، رها از قید و بند چرم و دوخت، آزادانه بر خاک قدم میگذارند. شاید در ابتدا، سنگریزهها، تیزی خارها، ناهمواری راه، اندکی آزاردهنده باشد. اما این درد، دردی گذراست، دردی که با طبیعت پیوند میزند، دردی که حس زندهبودن را در رگها جاری میسازد.
حال، کفش تنگی را تصور کن. ظاهری آراسته، پوششی شیک، اما در باطن، شکنجهگاهی برای پاها. هر قدم، فشاری طاقتفرسا، هر حرکت، سایشی دردناک. این درد، نه دردی گذرا، که دردی مزمن است، دردی که روح را نیز میآزارد، دردی که آزادی و رهایی را سلب میکند.
“تهی پای رفتن، بِه از کفش تنگ”؛ یعنی محرومیت، گاه عین رهایی است. یعنی نداشتن چیزی که مایه رنج و عذاب است، عین خوشبختی است. این ضربالمثل، دعوتی است به رهایی از تعلقاتِ آزاردهنده، دعوتی است به پذیرشِ نداشتهها، به جای تحملِ داشتههایِ رنجآور.
این نه فقط در مورد کفش و پا، که در مورد تمام جوانب زندگی صدق میکند. رابطهای که روح را میخورد، شغلی که جان را میکاهد، خانهای که آرامش را سلب میکند، همه و همه، مثالهایی از “کفش تنگ” هستند.
گاهی، رها کردن، دل کندن، چشم پوشیدن، سخت است. اما “تهی پای رفتن”، گاه تنها راهِ رسیدن به آرامش است، تنها راهِ حس کردنِ طعمِ واقعیِ آزادی. این یعنی، پذیرفتنِ این حقیقت که گاه، “نبودن”، عین “بودن” است، عین “داشتن” است، داشتنِ آرامش، داشتنِ رهایی، داشتنِ خودِ واقعی.
این ضربالمثل، یادآوری میکند که نباید فریب ظاهر را خورد. گاه، آنچه به نظر “داشتن” میآید، در واقع “اسارت” است. و آنچه به نظر “نداشتن” میآید، در واقع “آزادی”. پس، بیاییم گاهی “تهی پا” باشیم، تا طعمِ واقعیِ “رفتن” را بچشیم، رفتنی رها، رفتنی آزاد، رفتنی به سوی خودِ واقعی.
✅ جایی که نمک خوردی، نمکدان مشکن.
مفهوم: محبت دیگران را باید احترام گذاشت و احسان آنها را با احسان پاسخ داد.
گسترش:
روزی در بازار قدیمی اصفهان، جوانی به نام «امیر» که از راه دوری آمده بود، از گرسنگی به خود میپیچید. نانواییِ پیر و مهربانی به نام «حاج محمود» متوجه حالش شد و بیآنکه سوالی بپرسد، نانی گرم با نمکی خوشعطر به او داد و گفت: «بخور پسرجان، نمک نان را همیشه به یاد داشته باش.»
امیر که از این مهربانی شرمسار شده بود، پیشنهاد داد تا مدتی به عنوان شاگرد در نانوایی کار کند. حاج محمود پذیرفت. روزها گذشت و امیر نهتنها در کارش ماهر شد، بلکه به حاجی و خانوادهاش دل بست.
یک شب، گروهی دزد به امیر پیشنهاد دادند تا درِ نانوایی را برای سرقت بازگذارد و در عوض، سهمی از غنیمت بگیرد. امیر لحظهای وسوسه شد، اما بوی نان تازه و یادِ آن نمکِ نخستین، مانند تیغی بر قلبش نشست. با صدایی لرزان گفت: «جایی که نمک خوردم، نمکدان نمیشکنم!» و دزدان را تهدید به فاشکردن نقشهشان کرد.
صبحگاه، حاج محمود که از ماجرا باخبر شده بود، دست بر شانهٔ امیر گذاشت و گفت: «دیشب نهتنها نانواییام، بلکه شرافتم را نجات دادی. بدان که احسان را با احسان پاسخ دادنیست، اما تو این حکم را به زیبایی زندهای کردی.»
از آن پس، امیر نه به عنوان شاگرد، که به پسرخواندگی حاجی پذیرفته شد و نانوایی به نمادی از وفاداری و سپاسگزاری در شهر تبدیل گشت.
✅ فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه.
مفهوم: هرچیز کوچک را نباید ناچیز و پست دانست حتی انسان ها را
گسترش :
در دبیرستان ما، دانشآموزی تازهوارد، قامتی کوچک و جثهای ظریف داشت. ورودش به کلاس، آغازی بود بر تمسخر و نیشخند همکلاسیها. اما زمان، پرده از حقیقتی پنهان برداشت. پس از گذشت تنها یک هفته، بارقههایی از هوش و استعداد سرشار در او نمایان شد، چنان که تحسین معلمان را برانگیخت. آنان، با دیدن نبوغش، بیاختیار زبان به این عبارت میگشودند: «فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه.»
اما گوشهای ما، همچنان ناشنوا بود و قلبهایمان، غافل از این حکمت. تا آنکه روزی، معلممان داستانی را برایمان بازگو کرد، داستانی که نه تنها خندهای بر لبانمان نشاند، بلکه بذری از تفکر و تأمل در وجودمان کاشت.
معلم گفت: «در روزگاری دور، کشاورزی بود که مزرعهای از فلفل داشت. فلفلهایش، دانههایی کوچک و ظریف بودند، آنقدر که ظاهرشان، خریداران را از خریدشان منصرف میکرد. هرچه کشاورز فریاد میزد که این فلفلها، آتشین و تندند، کسی باور نمیکرد. مردم، فریب ظاهر کوچکشان را میخوردند و از طعم واقعیشان غافل بودند.
روزها گذشت و بالاخره، مردی کنجکاو، چند دانه از آن فلفلهای ریز را خرید. همین که لقمهای از آن را چشید، دهانش از شدت تندی، شعلهور شد! فریادش، گوش فلک را کر کرد. خبر به سرعت در دهکده پیچید و مردم، دسته دسته به سوی مزرعه کشاورز روانه شدند. آنجا بود که همگان، به چشم خود دیدند که این دانههای کوچک، چه آتشی در دل خود پنهان دارند. از آن پس، این ضربالمثل بر سر زبانها افتاد: “فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه.”»
لحظهای سکوت بر کلاس حاکم شد. ابتدا، خندهای کوتاه و گذرا بر لبانمان نشست. اما پس از آن، چیزی تغییر کرد. دیگر خبری از تمسخر و آزار آن دانشآموز نبود. گویی داستانی که شنیده بودیم، پردهای از غفلت را از چشمانمان کنار زده بود. ناخودآگاه، در اعماق وجودمان، این باور شکل گرفته بود که این دانشآموز کوچک، با وجود ظاهرش، گنجینهای از استعداد و توانایی در خود دارد و بیشک، در آیندهای نه چندان دور، به ستارهای درخشان تبدیل خواهد شد.
این روایت، نه فقط داستانی دربارهی فلفل و کشاورز، بلکه تمثیلی بود از ارزش قضاوت نکردن بر اساس ظاهر. به ما آموخت که گاه، کوچکترین و ظریفترین چیزها، میتوانند بزرگترین و قدرتمندترین باشند. و این درس، برای همیشه در ذهن ما حک شد.
✅ شاهنامه، آخرش خوش است.
مفهوم: در پایان و نتیجه هر کار می توان دریاره آن داوری کرد.
گسترش:
«شاهنامه، آخرش خوش است.» این نه فقط یک ضربالمثل، بلکه عصارهای از حکمتِ تاریخ و تجربهی زندگی است. گویی از دلِ داستانهای حماسی و پر فراز و نشیبِ شاهنامه، برآمده و به ما یادآوری میکند که قضاوت نهایی در مورد هر چیز، هر رویداد، هر تلاش و هر مسیری، تنها پس از رسیدن به نقطه پایان امکانپذیر است.
تصور کنید داستانی را با قهرمانانی دلیر، نبردهایی سهمگین، عشقهایی آتشین و خیانتهایی جانکاه. در میانه داستان، شاید تلخیها، شکستها، و ناامیدیها چنان سنگین باشند که گویی پایانی جز سیاهی و تباهی متصور نیست. اما «شاهنامه، آخرش خوش است» به ما میگوید که نباید در میانه راه، ناامید شویم و قضاوت زودهنگام کنیم. باید به انتهای داستان، به سرانجامِ کار، چشم بدوزیم.
این ضربالمثل، دعوتی است به صبر و بردباری، به تحملِ سختیها و ناملایمات، به امید داشتن به آیندهای روشن. به ما میآموزد که زندگی، همچون داستانی طولانی و پرماجراست که فراز و نشیبهای فراوانی دارد. گاه در اوجِ خوشی و پیروزی هستیم و گاه در گردابِ غم و شکست. اما آنچه اهمیت دارد، نگاه به پایانِ داستان است.
«شاهنامه، آخرش خوش است» یعنی قضاوت نهایی را به انتهای کار موکول کنیم. شاید در ابتدا، مسیری دشوار و طاقتفرسا به نظر برسد، اما با تلاش و پشتکار و امید، میتوان به سرانجامی نیکو دست یافت. شاید در میانه راه، با موانع و مشکلاتی روبرو شویم که ما را از ادامه مسیر منصرف کنند، اما این ضربالمثل به ما یادآوری میکند که نباید تسلیم شویم و باید تا انتها پیش برویم.
این حکمتِ کهن، نه فقط در مورد داستانها و رویدادهای تاریخی، بلکه در مورد تمام ابعاد زندگی ما نیز صدق میکند. در روابط انسانی، در کسب و کار، در تحصیل، در هر تلاشی که برای رسیدن به هدفی انجام میدهیم، باید این اصل را مد نظر داشته باشیم که «شاهنامه، آخرش خوش است.»
این یعنی نباید با دیدنِ مشکلات و موانعِ اولیه، ناامید شویم و دست از تلاش برداریم. باید با صبر و حوصله، به تلاش خود ادامه دهیم و به پایانِ نیکوی کار امیدوار باشیم. زیرا همانطور که در داستانهای شاهنامه، پس از نبردهای سخت و دشوار، سرانجام پیروزی و خوشی از راه میرسد، در زندگی واقعی نیز، پس از تحمل سختیها و مشکلات، میتوان به موفقیت و خوشبختی دست یافت.
پس، بیایید با این باورِ نیکو، به زندگی و چالشهای آن بنگریم و همواره به یاد داشته باشیم که «شاهنامه، آخرش خوش است.»