جواب شعر گردانی مگر دیده باشی که در باغ و راغ … صفحه 97 نگارش دهم
جواب شعرگردانی صفحه 97 درس ششم نگارش دهم
پرسش: شعر زیر را بخوانید، درک و دریافت خود را در چند سطر بنویسید.
مگر دیده باشی که در باغ و راغ / بتابد به شب، کرمکی چون چراغ
یکی گفتش، ای کرمک شب فروز / چه بودت که بیرون نیایی به روز
ببین کاتشی کرمک خاکزاد / جواب از سر روشنایی چه داد
که من روز و شب جز به صحرانیم / ولی پیش خورشید پیدا نیم
پاسخ:
“در دل تاریکی شب، آنجا که سیاهی، پهنهی دشت و باغ را در خود فرو برده بود، جرقهای کوچک اما دلربا، چشمها را به خود خیره میکرد. کرم شبتابی، با نوری که گویی از دل آسمان وام گرفته بود، چون فانوسی کوچک میدرخشید و هر بینندهای را به تحسین وا میداشت. نوری چنان گیرا که با چراغی در دل شب اشتباه گرفته میشد. اما همین نورِ سحرانگیز، در روشنایی روز، رنگ میباخت و از نظرها پنهان میگشت؛ گویی اصلاً وجود نداشت.
شبی، جغدی که برای گشت و گذار شبانهاش از آشیان خود پر گشوده بود، چشمش به این نورِ شبانه افتاد. با کنجکاوی به سویش پرواز کرد، دوری گرد او زد و به چشمان ریز و بدن درخشانش خیره شد. پس از لختی سکوت، با صدایی آرام پرسید: «ای روشناییِ شب، چرا در روز تو را نمیبینم؟ آیا مشکلی تو را از دیدارِ آفتاب باز میدارد؟»
کرم شبتاب، با لبخندی که گویی از نور خود وام گرفته بود، پاسخ داد: «من همواره اینجا هستم، شب و روز، در همین دشت و صحرا. اما نورِ بیکران خورشید، نورِ اندک مرا در خود محو میکند و اجازه نمیدهد دیده شوم.»
این تمثیلی است از نسبت دانش انسان با علم بیانتهای پروردگار. هر آنچه دانش و شگفتی در جهان هست، در برابر عظمت خداوند، قطرهای در برابر دریاست. دانای حقیقی کسی است که به دانشِ اندک خود مغرور نشود و همواره به یاد داشته باشد که علم او، در برابر علم الهی، ذرهای ناچیز بیش نیست.”
پاسخی دیگر:
درک و دریافت من از این شعر به این شرح است:
شاعر ابتدا تصویری از یک کرم شبتاب در باغ و دشت ترسیم میکند که شب هنگام مانند چراغی میدرخشد. سپس شخصی از این کرم شبتاب میپرسد که چرا روزها دیده نمیشود. کرم شبتاب که موجودی خاکی و کوچک است، پاسخی حکیمانه میدهد: “من شب و روز در صحرا هستم، اما در برابر خورشید، دیده نمیشوم.”
این پاسخ، تمثیلی است از جایگاه انسان در برابر خداوند. همانطور که نور اندک کرم شبتاب در برابر نور عظیم خورشید ناچیز و غیرقابل مشاهده است، دانش و توانایی انسان نیز در برابر علم و قدرت بیانتهای خداوند، بسیار محدود و کوچک است. انسان هر چقدر هم که در علم و دانش و یا هر زمینه دیگری پیشرفت کند، باز هم در برابر عظمت خالق هستی، ذرهای بیش نیست.
به عبارت دیگر، شاعر میخواهد بگوید که انسان نباید به دانش و توانایی خود مغرور شود، زیرا هر آنچه دارد، از جانب خداوند است و در برابر عظمت او، ناچیز است. این شعر، درسی از تواضع و فروتنی در برابر قدرت مطلق الهی است.”