جواب تصویرنویسی صفحه 24 درس اول نگارش نهم
پرسش: داخل یک اتوبوس شلوغ را، تصوّر کنید و تصویر ذهنی خود را بنویسید.
پاسخ:
انشا اول :
"هر روز بعد از زنگ آخر مدرسه، با عجله کیفم را جمع میکنم و خودم را به ایستگاه اتوبوس میرسانم. اتوبوسهای این ساعت همیشه شلوغ هستند و پیدا کردن یک صندلی خالی، مثل پیدا کردن سوزن در انبار کاه است. امروز هم مثل همیشه، اتوبوس پر از دانشآموزانی بود که مثل من خسته از یک روز طولانی مدرسه، به دنبال خانه و آرامش بودند.
وقتی سوار اتوبوس شدم، بوی عرق و عطر ادکلنهای مختلف، فضای داخل را پر کرده بود. صدای بلند موسیقی از گوشی یکی از دانشآموزان پخش میشد و با صدای حرف زدن و خندههای بچهها قاطی شده بود. همه جا شلوغ بود و آدمها به هم فشرده شده بودند. من سعی کردم خودم را به یک گوشه برسانم و تکیهام را به دیوار اتوبوس بدهم.
در طول مسیر، به پنجره خیره شدم و به ابرهای سفیدی که در آسمان شناور بودند، نگاه کردم. سعی کردم خودم را از این همه شلوغی و سروصدا جدا کنم و به چیزهای دیگری فکر کنم. به تکالیفی که باید انجام دهم، به بازیای که میخواهم فردا با دوستانم انجام دهم و به رویاهایی که در سرم میپرورانم.
اما هر چقدر هم سعی میکردم، نمیتوانستم خودم را از این همه هیاهو جدا کنم. صدای یک نوزاد که مدام گریه میکرد، صدای راننده که با لحنی تند به مسافران تذکر میداد و بوی نامطبوعی که از ته اتوبوس میآمد، همهوهمه باعث میشد که حواسم پرت شود و نتوانم به فکرهای خودم مشغول باشم.
بالاخره بعد از مدتی طولانی، اتوبوس به ایستگاه ما رسید. با عجله از اتوبوس پیاده شدم و نفسی عمیق کشیدم. هوای آزاد و آرامش خیابهی خلوت، بعد از آن همه شلوغی و سروصدا، خیلی لذتبخش بود.
در راه خانه، به این فکر میکردم که چقدر اتوبوسها میتوانند مکانی برای تجربههای جدید باشند. در اتوبوس میتوان آدمهای مختلفی را دید، فرهنگهای مختلف را شناخت و داستانهای جالبی را شنید. البته گاهی اوقات هم میتواند مکانی خستهکننده و آزاردهنده باشد."
انشا دوم:
"در یک اتوبوس شلوغ هستم، جایی که هر گوشهای از آن پر از زندگی و انرژی است. صدای زمزمهها و صحبتهای مختلف در فضا پخش شده و مانند موجی از صداهای درهم، گوشها را پر میکند. بوی عطرهای متفاوت، همزمان با بوی تند عرق و کمی دود ماشینها، در فضا آمیخته شده است. بدنها فشرده به هم ایستادهاند، شانه به شانه. همه جا پر از کیفهای مدرسه، ساکها و دستهای گرفتهشده به میلهها است.
پنجرههای اتوبوس بخار گرفتهاند و قطرات ریز عرق روی شیشه به آهستگی پایین میلغزند. نور خورشید از لابهلای این قطرات و لکههای بخار، به سختی راه خود را باز میکند و نوری نرم و مات روی چهرهها میتابد. بعضی از مسافران خسته و بیحوصله، نگاهشان به بیرون دوخته شده؛ گویی در ذهنشان هزار فکر دارند و منتظرند که این سفر طولانی پایان یابد.
کسی در گوشهای آرام مشغول چت کردن است، انگشتانش سریع روی صفحه گوشی حرکت میکنند. در صندلی کناری، دانشآموزی با کولهپشتی بزرگش جا خوش کرده و کتاب درسیاش را ورق میزند. صدای خنده بچهها در قسمت انتهایی اتوبوس به گوش میرسد. آنها که در جمع خودشان غرق هستند، به نظر میرسد که حتی فشردگی اتوبوس هم برایشان اهمیتی ندارد.
دستهای از افراد در حال گفتوگو با صدای بلند هستند و از اخبار روز و کارهای روزمرهشان میگویند. یکی از آنها با چهرهای جدی و صدای بم مشغول صحبت از گرانیها است، در حالی که دیگری با خنده میگوید: "چه میشود کرد!"
فضا سنگین است و احساس گرما، هر لحظه بیشتر میشود. اما با وجود تمام این فشار و شلوغی، یک حس مشترک وجود دارد؛ همه در این مسیر با هم شریکاند، هر چند کوتاه، و هر کدام به نوعی منتظر رسیدن به مقصدشان هستند."
همچنین ببینید: "جواب تمرینات درس اول 1 نگارش نهم"
سلام
داخل یک اتوبوس شلوغ