بازدید: 733 بازدید
جواب-مثل-نویسی-صفحه-44-نگارش-نهم

جواب بازآفرینی مثل نویسی صفحه 44 درس سوم نگارش نهم

گسترش و معنی ضرب المثل “کوه به کوه نمیرسه، آدم به آدم میرسد” صفحه 44 کتاب نگارش پایه نهم

پرسش:

مثل زیر را به زبان ساده، بازآفرینی کنید.

"کوه به کوه نمیرسد، آدم به آدم می رسد"

پاسخ:

انشا اول: 

"مقدمه:

چه آسان قضاوت می‌کنیم، چه راحت پشت سر هم غیبت می‌کنیم و چه بی‌رحمانه آبروی یکدیگر را می‌بریم. گویی فراموش کرده‌ایم که روزی ممکن است جایمان با دیگران عوض شود. آیا تا به حال به این فکر کرده‌ایم که حرف‌ها و رفتارهای ما چه تأثیری بر زندگی دیگران می‌گذارد؟

بدنه:

در دنیای امروز، روابط انسانی بسیار شکننده شده است. با یک حرف بی‌جا، یک شایعه بی‌اساس، یا یک قضاوت نابجا می‌توانیم زندگی فردی را به طور کامل تغییر دهیم. گویی لذت می‌بریم از اینکه دیگران را کوچک کنیم، به آنها آسیب بزنیم و شاهد رنجشان باشیم. اما آیا تا به حال به این فکر کرده‌ایم که این کار چه عواقبی برای خودمان دارد؟

روزی که دست تقدیر ما را با کسی که به او ظلم کرده‌ایم روبه‌رو کند، چه حسی خواهیم داشت؟ آیا می‌توانیم با خیالی آسوده در چشمان او نگاه کنیم؟ آیا می‌توانیم از او طلب بخشش کنیم؟ شاید در آن لحظه پشیمانی سودی نداشته باشد، اما بهتر است قبل از انجام هر کاری، به عواقب آن فکر کنیم.

نتیجه‌گیری:

انسان‌ها موجوداتی اجتماعی هستند و برای زندگی به یکدیگر نیاز دارند. پس بهتر است که با هم مهربان باشیم، به هم احترام بگذاریم و از حقوق یکدیگر دفاع کنیم. یادمان باشد که هر عملی، عکس‌العملی دارد و هیچ کار بدی بی‌پاسخ نمی‌ماند."


انشا دوم:

داستان دو یار و یک طوفان

"در روزگاری نه چندان دور، در بندری پررونق، دو تاجر کهنه‌کار به نام‌های سامان و فریدون زندگی می‌کردند. دوستی و همکاری آن‌ها زبانزد خاص و عام بود. سامان مردی حسابگر و محتاط بود و فریدون روحیه‌ای ماجراجو داشت.

روزی سامان تمام دارایی خود را به کالا تبدیل کرد و قصد داشت با یک کشتی بزرگ به سرزمین‌های دور دست سفر کند تا تجارتی پرسود انجام دهد. اما طوفانی سهمگین کشتی او را غرق کرد و سامان تمام دارایی خود را از دست داد. ناامید و درمانده به سراغ فریدون رفت و از او کمک خواست. فریدون که از این اتفاق بسیار متأثر شده بود، با لحنی تند و تلخ به سامان گفت: "اگر تاجر بودی، همه دارایی‌ات را یک‌جا ریسک نمی‌کردی. حالا هم از من چه انتظاری داری؟"

سامان که از جواب دوست قدیمی‌اش بسیار ناراحت شده بود، با تلاش فراوان و پشتکار بسیار توانست بار دیگر بر مشکلات فائق آید و به جایگاه قبلی خود بازگردد.

مدتی بعد، نوبت به فریدون رسید تا گرفتار بلا شود. دزدان به انبار کالاهای او دستبرد زدند و تمام دارایی‌اش را به سرقت بردند. فریدون که از شدت اندوه و پشیمانی در خود می‌سوخت، به سراغ سامان رفت و از او کمک خواست. اما سامان با لحنی آرام به او گفت: "دوست من، همان‌طور که یک کشتی شکسته می‌تواند دوباره ساخته شود، فرصت‌های جدیدی نیز در زندگی پیش می‌آید. اما یادمان باشد که هر عملی عکس‌العملی دارد. من به تو کمک می‌کنم، اما باید بدانی که دوستی بر پایه اعتماد و وفاداری بنا می‌شود."

سامان با کمک‌های مالی و معنوی خود به فریدون کمک کرد تا دوباره روی پای خود بایستد. از آن پس، هر دو نفر به این نتیجه رسیدند که دوستی واقعی به معنای همراهی همیشگی در خوشی و ناخوشی است و نباید در لحظات سخت یکدیگر را تنها گذاشت."

همچنین ببینید: جواب درس های نگارش نهم

مطالعه بیشتر