بازدید: 362 بازدید
مثل-نویسی-صفحه--83-نگارش-دهم-درس-پنجم

جواب گسترش مثل نویسی صفحه 83 درس پنجم نگارش دهم

گسترش و بازآفرینی ضرب المثل های “هر که در پی کلاغ رود، در خرابه منزل کند. دل که پاک است، زبان بی باک است. خفته راخفته کی کُند بیدار؟ زبان سرخ، سر سبز میدهد بر باد. درخت هر چه بارش بیشتر میشود، سرش فروتر میآید.” صفحه 83 کتاب نگارش پایه دهم”

جواب مثل نویسی صفحه 83 درس پنجم نگارش دهم

پرسش:

مثل های زیر را بخوانید، سپس یکی را انتخاب کنید و آن را گسترش دهید.

پاسخ: 

🟥 هر که در پی کلاغ رود، در خرابه منزل کند.

معنی: تقلید کورکورانه و بدون فکر را بیان می کند .این مثل هشداری است به کسانی که می خواهند در روش زندگی خود کسی را الگو قرار دهند اما با انتخاب خطای خود از کسی که به اشتباه مورد الگوی خود قرار داده اند و اعتماد کرده اند ،ضرر می بینند.

گسترش مثل:

مقدمه: سرنوشت ما، نقشی است که با انتخاب‌هایمان می‌بافیم. اگر نخ‌های الگوهایمان از جنس اصالت و درستی باشد، تار و پود زندگی‌مان، تصویری از موفقیت و خوشبختی را به نمایش می‌گذارد؛ مانند پرواز کبوتری سپید به سوی آسمان بی‌کران. اما اگر این الگوها، رنگ باخته و پوسیده باشند، مانند کلاغی سرگردان در ویرانه‌ها، آینده‌مان در سیاهی و تباهی فرو خواهد رفت.

بدنه: ناخودآگاه ما، همچون لوحی نانوشته، پذیرای تأثیرات محیط و اطرافیان است. از دوران کودکی، تحت تأثیر خانواده و دوستان، و در بزرگسالی، تحت تأثیر همکاران و جامعه، الگوهایی را در ذهن خود ثبت می‌کنیم. این الگوها، ناخودآگاه بر رفتار و تصمیمات ما اثر می‌گذارند و به تدریج، شخصیت ما را شکل می‌دهند. حتی رسانه‌ها، با نمایش چهره‌های مشهور و داستان‌های جذاب، می‌توانند الگوهای جدیدی را به ما معرفی کنند.

در دنیای امروز، سلبریتی‌ها، اینفلوئنسرها و چهره‌های رسانه‌ای، نقشی پررنگ در زندگی ما ایفا می‌کنند. آن‌ها با سبک زندگی، عقاید و رفتارهای خود، می‌توانند الهام‌بخش یا گمراه‌کننده باشند. تقلید کورکورانه از این افراد، بدون در نظر گرفتن ارزش‌ها و اهداف شخصی، می‌تواند ما را از مسیر درست منحرف کند. به جای آنکه منفعلانه تحت تأثیر رسانه‌ها قرار گیریم، باید آگاهانه انتخاب کنیم که چه کسی باشیم و چگونه زندگی کنیم. باید معیارهای خود را برای انتخاب الگو داشته باشیم و به دنبال افرادی باشیم که نه تنها در ظاهر، بلکه در باطن نیز، شایسته پیروی هستند. به دنبال کسانی باشیم که دانش، اخلاق، و انسانیت را سرلوحه زندگی خود قرار داده‌اند و نه صرفاً شهرت و ثروت را.

نتیجه‌گیری: انتخاب الگو، تصمیمی سرنوشت‌ساز است. پیش از آنکه کسی را به عنوان الگو برگزینیم، باید به دقت در مورد او تحقیق کنیم، ابعاد مختلف زندگی‌اش را بررسی کنیم و از افرادی آگاه و باتجربه مشورت بگیریم. نباید فریب ظاهر فریبنده و تبلیغات رسانه‌ای را بخوریم. بلکه باید به دنبال الگوهایی باشیم که با ارزش‌ها و اهداف ما همخوانی داشته باشند و ما را در مسیر رشد و تعالی یاری کنند. با انتخابی آگاهانه و سنجیده، می‌توانیم از افتادن در دام تقلید کورکورانه و تباهی، جلوگیری کنیم و آینده‌ای روشن و پربار برای خود رقم بزنیم. به یاد داشته باشیم که «هر که در پی کلاغ رود، در خرابه منزل کند.» پس بیاییم به دنبال کبوتری سپید باشیم که ما را به سوی آسمانِ موفقیت و خوشبختی هدایت کند.


🟥 دل که پاک است، زبان بی باک است.

معنی : شخص چون مشکلی نداردو در کارهایش روراست بوده و غل وغشی نداشته ، ترسی هم از حرف زدن ندارد ( معادل آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است)

گسترش :


قلب‌های بی‌باک، آینه‌ی تمام‌نمای صداقت‌اند. این قلب‌های پاک، به هر آنچه دست می‌زنند، رنگ حقیقت و درستی می‌بخشند؛ گویی که کیمیای صداقت، مس وجودشان را به طلای ناب تبدیل می‌کند. صداقت، گوهر گرانبهایی است که در قلب‌های پاک جای دارد و به گفتارشان، رنگ و بوی راستی و انسانیت می‌بخشد. سخنانی که از دل برآیند، بر دل نشینند و نفوذ کلامشان، نه از زور و تزویر، بلکه از صافی قلبشان سرچشمه می‌گیرد.

متأسفانه، در این دنیای پرهیاهو، کم نیستند کسانی که ظاهری آراسته به مهربانی و دوستی دارند، اما در پس این نقاب، نیتی پلید و دشمنی پنهان را مخفی کرده‌اند. اینان، گرگ‌هایی در لباس میش‌اند که با ظاهرسازی، اعتماد دیگران را جلب می‌کنند و در فرصتی مناسب، نیش خود را فرو می‌برند. در مقابل، انسان‌هایی نیز هستند که قلبشان سرشار از پاکی و صفاست. آنها دنیا را با عینکی خوش‌بینانه می‌نگرند و از هرگونه سوءاستفاده و ریاکاری به دورند. این افراد، نه تنها دلی بزرگ و بخشنده دارند، بلکه صداقت، راستگویی و عدالت‌محوری، از ویژگی‌های بارز شخصیتی آنهاست.

انسان واقعی، کسی است که نه فقط در ظاهر، بلکه در باطن نیز، یکپارچه و صادق باشد. او صداقت، راستگویی، امانت‌داری و پاکی قلبش را نه به قصد خودنمایی، بلکه به عنوان اصولی خدشه‌ناپذیر در زندگی خود به کار می‌گیرد. چنین شخصیتی، شایسته‌ی اعتماد و تکیه است و می‌توان با اطمینان خاطر، بر او حساب باز کرد.


🟥 خفته را خفته کی کند بیدار؟

معنی: معادل رطب خورده را کی منع رطب کند ، می باشد . مبین آن است که: هیچ انسان خفته ای نمی تواند شخص خوابیده ی دیگری را بیدار و آگاه کند.

گسترش:

در دهکده‌ای دورافتاده، مردم سال‌ها در خوابی عمیق فرو رفته بودند. نه خواب شبانه، بلکه خوابی از جنس بی‌تفاوتی، جهل و پذیرش وضع موجود. آن‌ها به زندگی یکنواخت و بدون چالش خود عادت کرده بودند و هیچ تلاشی برای تغییر یا بهبود شرایط نمی‌کردند.

در میان این مردم، پیرمردی بود که داستان‌هایی از گذشته‌های دور، زمانی که مردم دهکده شاداب‌تر، خلاق‌تر و آگاه‌تر بودند، به یاد داشت. او بارها سعی کرده بود مردم را از خواب غفلت بیدار کند، اما تلاش‌هایش بی‌نتیجه بود. مردم به او گوش می‌دادند، اما سخنانش در دل‌هایشان نفوذ نمی‌کرد. آن‌ها او را پیرمردی خیال‌پرداز می‌دانستند و به زندگی روزمره خود ادامه می‌دادند.

روزی، غریبه‌ای به دهکده آمد. او مردی جهان‌دیده و آگاه بود که سفرهای زیادی کرده و تجربه‌های فراوانی اندوخته بود. او با دیدن وضعیت مردم دهکده، متوجه خواب عمیق آن‌ها شد. اما به جای تلاش مستقیم برای بیدار کردن آن‌ها، شروع به تغییر خود کرد.

او خانه‌ای تمیز و مرتب ساخت، باغچه‌ای زیبا ایجاد کرد و با مردم با مهربانی و احترام رفتار می‌کرد. او به آن‌ها کمک می‌کرد، دانش خود را با آن‌ها به اشتراک می‌گذاشت و نمونه‌ای از یک زندگی آگاهانه و هدفمند را به نمایش می‌گذاشت.

کم‌کم، مردم دهکده متوجه تغییرات او شدند. آن‌ها کنجکاو شدند که چرا او اینقدر متفاوت است. برخی از آن‌ها شروع به صحبت با او کردند و از او سؤال پرسیدند. غریبه با صبر و حوصله به سؤالات آن‌ها پاسخ می‌داد و آن‌ها را به تفکر و تأمل دعوت می‌کرد.

رفته‌رفته، تعدادی از مردم دهکده شروع به تغییر کردند. آن‌ها از غریبه الهام گرفتند و سعی کردند زندگی خود را بهبود بخشند. آن‌ها خانه‌های خود را تمیز کردند، به کسب دانش پرداختند و روابط بهتری با یکدیگر برقرار کردند.

پیرمرد دهکده با دیدن این تغییرات، متوجه نکته‌ای مهم شد: او سال‌ها تلاش کرده بود مستقیماً مردم را بیدار کند، اما موفق نشده بود. در حالی که غریبه با تغییر خود، آن‌ها را به بیداری و آگاهی رسانده بود.

این داستان به ما می‌آموزد که برای ایجاد تغییر در دیگران، ابتدا باید خودمان تغییر کنیم. نمی‌توان کسی را که در خواب است، بیدار کرد مگر اینکه خودمان بیدار باشیم. بهترین راه برای آگاه کردن دیگران، نشان دادن نمونه‌ای از یک زندگی آگاهانه و هدفمند است. وقتی خودمان تغییر کنیم، می‌توانیم الهام‌بخش دیگران باشیم و آن‌ها را به سوی بیداری و آگاهی هدایت کنیم.


🟥 زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد.

معنی : مصداق بی پروا سخن گفتن و با جسارت سخن گفتن است که حرفهای نیش دار و خطرناک ممکن است به قیمت از دست دادن جان آن شخص تمام شود . 

گسترش:

روزی روزگاری، مردی چهل ساله با زبانی گزنده و نیش‌دار، در شهر جولان می‌داد. او که از تحقیر و تمسخر دیگران لذت می‌برد، هرگاه کسی را با ظاهری نامناسب یا نقصی جسمی می‌دید، بی‌رحمانه او را آماج کنایه‌های زهرآگین خود قرار می‌داد. گویی زبانی آتشین داشت که هر دم، دلی را می‌سوزاند.

اتفاقاً در همان ایام، پادشاه شهر که در نبردی سخت، تیری به پایش اصابت کرده و اندکی لنگ می‌زد، تصمیم گرفت برای بررسی اوضاع شهر، ناشناس در میان مردم قدم بزند. او جامه‌ای ساده و بی‌تجمل پوشید تا کسی او را بازنشناسد.

در حین گشت‌وگذار در بازار، پادشاه متوجه هیاهویی شد. جمعیتی گرد آمده بودند و مردی میانسال با لحنی تمسخرآمیز، بر سرِ مردی فقیر فریاد می‌کشید و لباس‌های وصله‌دار او را به سخره می‌گرفت. پادشاه که از این بی‌حرمتی به خشم آمده بود، به میان جمعیت رفت و با صدایی رسا گفت: «هیچ‌کس حق ندارد انسانی را به خاطر فقر و تنگدستی تحقیر کند.»

مردِ زبان‌دراز که پادشاه را نشناخته بود، با بی‌اعتنایی و گستاخی تمام، از سر تا پای او را برانداز کرد و با پوزخندی تمسخرآمیز گفت: «نمی‌دانستم جنابِ… با این وضع و این پای لنگ، وکیلِ مدافعِ این فقیرِ بی‌چیز هستید! فکر می‌کردم وکلا باید وضع بهتری داشته باشند!» همراهانش نیز با صدای بلند خندیدند.

خشم در چهرهٔ پادشاه نمایان شد. او که تا آن لحظه سعی در پنهان کردن هویت خود داشت، دیگر نتوانست تحمل کند. با لحنی قاطع، رو به نگهبانانش کرد و دستور داد: «زبانِ این مردِ گستاخ و یکی از پاهایش را قطع کنید!»

ناگهان، رنگ از رخسارِ مردِ زبان‌دراز پرید. او که تازه متوجه شده بود با چه کسی طرف است، به پای پادشاه افتاد و با التماس و زاری، طلب بخشش کرد. اما پادشاه با نگاهی سرد و بی‌تفاوت، فقط یک جمله گفت: «زبان سرخ، سر سبز می‌دهد بر باد.» سپس با تأکید ادامه داد: «برو و خدایت را شکر کن که فقط زبانت را از دست دادی و نه سرت را!»


🟥 درخت هر چه بارش بیشتر می شود، سرش فروتر می آید.

معنی: تواضع و فروتنی افراد دانا را بیان می‌کند که هرچه علمشان بیشتر شود تواضعشان بیشتر می‌شود وکسانی که مغرورند و از غرور سرشان را بالا می گیرند، به خاطر بی باری و نادانی شان است ( شکل دیگر ضرب المثل,”درخت هرچه پربارتر ،افتاده تر”است .

گسترش:

“در زمان‌های قدیم، در شهری بزرگ، دو دانشمند مشهور زندگی می‌کردند. یکی از آن‌ها، پروفسور ارشد، دانشمندی بسیار مشهور و پرآوازه بود که کتاب‌های زیادی نوشته بود و شاگردان بسیاری داشت. او به دانش خود بسیار مغرور بود و همیشه با لحنی متکبرانه و از بالا به دیگران صحبت می‌کرد. او معتقد بود که دانش او از همه بیشتر است و دیگران در مقابل او هیچ نمی‌دانند.

دانشمند دیگر، استاد دانا، مردی بسیار فروتن و مهربان بود. او نیز دانش فراوانی داشت، اما هرگز به آن فخر نمی‌فروخت. او همیشه با تواضع و احترام با دیگران صحبت می‌کرد و به سخنان آن‌ها با دقت گوش می‌داد. او معتقد بود که دانش، دریایی بی‌کران است و هرچه انسان بیشتر بیاموزد، بیشتر به نادانی خود پی می‌برد.

روزی، پروفسور ارشد و استاد دانا در یک کنفرانس علمی با یکدیگر ملاقات کردند. پروفسور ارشد، با لحنی متکبرانه، شروع به صحبت در مورد آخرین دستاوردهای علمی خود کرد و به طور ضمنی، دانش دیگران را ناچیز شمرد. استاد دانا با دقت به سخنان او گوش داد و سپس با تواضع و احترام، چند سؤال در مورد نظریات پروفسور ارشد مطرح کرد.

پروفسور ارشد که انتظار چنین سؤالاتی را نداشت، ابتدا سعی کرد با پاسخ‌های مبهم و کلی، از پاسخ دادن مستقیم به سؤالات طفره برود. اما استاد دانا با پرسش‌های دقیق‌تر و عمیق‌تر، او را به چالش کشید. در نهایت، پروفسور ارشد مجبور شد اعتراف کند که در برخی از جنبه‌های نظریات خود، دچار اشتباه شده است.

این تجربه، تأثیر عمیقی بر پروفسور ارشد گذاشت. او برای اولین بار متوجه شد که دانش او کامل و بی‌نقص نیست و هنوز چیزهای زیادی برای یادگیری وجود دارد. او از آن روز به بعد، رفتارش را تغییر داد و به فردی متواضع‌تر و فروتن‌تر تبدیل شد. او فهمید که هرچه دانش انسان بیشتر شود، باید تواضع او نیز بیشتر شود، زیرا انسان با افزایش دانش خود، به محدودیت‌های دانش خود و بزرگی جهان هستی بیشتر پی می‌برد.

این داستان به خوبی نشان می‌دهد که دانش واقعی، انسان را متواضع می‌کند. غرور و تکبر، نشانه‌ی کم‌دانشی و جهل است. انسان دانا و آگاه، همواره با فروتنی و احترام با دیگران رفتار می‌کند و از یادگیری و کسب دانش بیشتر، هرگز دست نمی‌کشد. او می‌داند که دانش، دریایی بی‌کران است و هرچه بیشتر در آن غرق شود، بیشتر به عمق و وسعت آن پی می‌برد و در نتیجه، تواضعش بیشتر می‌شود.

در فرهنگ فارسی نیز این مفهوم در اشعار و متون ادبی به خوبی بیان شده است. به عنوان مثال، سعدی در یکی از اشعار خود می‌گوید:

درخت هرچه پربارتر، سرش فروتر

یعنی هرچه دانش و آگاهی انسان بیشتر شود، تواضع و فروتنی او نیز بیشتر خواهد شد.”

مطالعه بیشتر