گام به گام پاسخ و حل پرسش های کارگاه نوشتن صفحه 105، 106 و 107 درس 7 هفتم کتاب نگارش پایه دهم تمامی رشته ها
جواب کارگاه نوشتن صفحه 105 و 106 درس هفتم نگارش دهم
پرسش: نوشته زیر را بخوانید و به روابط بین مفاهیم آن فکر کنید و نموداری برای آن رسم کنید.
“شب، همه جا دامن گسترده بود، سکوتی ابهامآمیز بر دشت حکمفرما بود. بر سقف نیلگون آسمان ستار گانی چند دور از چشم ماه جلوه گر بودند. گاه گاه شیھۀ چند اسب بی شکیب، سکوت دشت را درهم میشکست و سوسوی چند مشعل، پردۀ سیاه شب را می درید و پیش میرفت. این مشعلها و اسبها از آنِ کاروانیانی بود که از جنبوجوششان میشد فهمید که تازه در این صحرا…”
پاسخ:
استخراج مفاهیم و رسم نمودار :
جواب کارگاه نوشتن صفحه 107 درس هفتم نگارش دهم
پرسش: موضوعی را انتخاب کنید و با استفاده از روش ناسازی معنایی (تضاد مفاهیم)، یک متن ذهنی بنویسید.
نمونه پاسخ اول:
“
پیری و جوانی: دو سوی یک سکه
در آینهای کهن، چهرهای جوان را میدیدم؛ چشمانی درخشان، پوستی لطیف و لبخندی بیکران. اما در اعماق وجودم، پیری ریشه دوانده بود. استخوانهایم میلرزیدند، موهایم سپید شده بودند و خاطرات تلخ و شیرین زندگی، همچون برگهای زرد پاییزی، بر زمین دلام میریخت.
جوانی، همچون نسیمی خنک در روزگار گرم، روحم را نوازش میداد و مرا به سوی رویاها میکشاند. اما پیری، چون زمستانی سرد و طولانی، بر من چیره شده بود و مرا در خود فرو میبرد.
در روزگار جوانی، هر صبح با شور و شوقی وصفناپذیر آغاز میشد. اما اکنون، هر صبح با آه و ناله همراه است. در آن روزگار، آیندهای روشن و پر امید پیش رویم بود. اما اکنون، گذشتهای پُر از پستی و بلندی پشت سرم قرار دارد.
جوانی، فصل شکوفایی است و پیری، فصل میوهچینی. در جوانی، پر از انرژی و هیجان بودم، اما اکنون، آرامش و وقار جایگزین آن شده است. جوانی، زمان یادگیری و تجربه کردن است و پیری، زمان بازاندیشی و اندوختن حکمت است.
در جوانی، به دنبال عشق و شور بودم، اما اکنون، به دنبال آرامش و سکون هستم. جوانی، زمان ریسک کردن و تلاش کردن است و پیری، زمان پذیرش واقعیت و کنار آمدن با آن است.
در این سفر طولانی زندگی، از جوانی به پیری رسیدم. اما هنوز هم، جرقهای از جوانی در دلام میتپد. همچون شمعی که در تاریکی میدرخشد، سعی میکنم تا آخرین لحظه عمر، به زندگی معنا دهم.
“
نمونه پاسخ دوم:
مرگ و زندگی
“مرز باریک میان بودن و نبودن، خطی است که زندگی را به دو نیمهٔ روشن و تاریک تقسیم میکند. خطی که گاه محو میشود و گاه پررنگتر از همیشه. زندگی، سفری است طولانی در این مرز، سفری پر از فراز و نشیب، از شکفتن و پژمردن.
هر نفس، یک گام به سوی آن سوی مرز است. هر لبخند، خطی است که بر تابلوی هستی میکشیم و هر اشک، نقطهای است که بر آن میچکانیم. عشق و نفرت، دو سوی یک سکهاند که در دستان ما میچرخد. گاهی عشق بر ما چیره میشود و گاهی نفرت. اما در هر دو حالت، ما در حال تجربه کردن زندگی هستیم.
مرگ، نه پایان راه است، بلکه دروازهای است به سوی آغازی دیگر. آنگاه که نفس آخر را میکشیم، روح از قفس تن رها میشود و به سوی سرزمینی ناشناخته پرواز میکند. سرزمینی که شاید همان جایی باشد که از آن آمدهایم.
زندگی، همچون رودخانهای است که از کوهساران بلند سرچشمه میگیرد و پس از طی مسافتی طولانی، به دریا میریزد. در این مسیر، رودخانه با سنگها و صخرهها برخورد میکند، پیچ و خم میخورد و گاهی آرام و گاهی خروشان میشود. اما در نهایت، به مقصد خود میرسد. مرگ نیز مانند دریا، پایان راهی است که هر یک از ما در آن قدم میزنیم.
در این سفر طولانی، مهمترین چیز آن است که از هر لحظه زندگی لذت ببریم. چرا که زندگی، هدیهای گرانبها است که تنها یک بار به ما داده میشود. پس باید قدر آن را بدانیم و از آن بهترین استفاده را ببریم.”
جواب حکایت نگاری صفحه 110 درس هفتم نگارش دهم
پرسش: حکایت زیر را بخوانید و آن را به زبان ساده بازنویسی کنید.
حکایت: چون یونس، علیه السلام، از شکم ماهی نجات یافت؛ متفکر بود و کمتر سخن میگفت. یکی از موجب سکوت و سبب خاموشی پرسید.
گفت: سخن، مرا در حبس شکم ماهی انداخت تا وجودم در آتشِ وحشت، شمع وار بگداخت.
خاموشی با سلامت، بِه از گفتن با ملامت.
پاسخ: برای مشاهده پاسخ این حکایت نگاری به مطلب “جواب حکایت نگاری صفحه ۱۱۰ نگارش دهم “ مراجعه کنید.